پارت ۲
(ویو جیهوپ )
که....قهوه رو روی لباسش ریختم ... معلوم بود .. دستش سوخته ولی حرفی نزد و با بغض .. حرف میزد
ببخ...شید...می.. رم یه ..قهوه ی دیگه..بیارم
-نمیخواد ... میتونی بری
+: چ...شم
از کنار میز دور شد و رفت تا سفارش بقیه رو بگیره .. بغضش از اینجا هم معلوم بود .. حتما درد داره چون قهوه داغ بود ... ولی بازم از دیدم بغضش لبخندی روی لبام نخش بست ... از شکنجه دادن آدما خوشم میاد .. بعد از یکم فکرکردن از کافه بیرون زدم و برای چک کردن محموله ها به سمت کارگاه گرفتم ... بعد از چک کردن همه چی از کارگاه بیرون اومدم و بعد از خوردن نهار .. به سمت خونه برگشتم تا برای قمار امشب آماده بشم ... یک ساعت خوابیدم بعدم آماده شدم و تقریبا ۸:۱۷ شب رسیدم ... با وارد شدنم توی بار بوی الکل و شراب وارد ریه هام شد ... به سمت میز همیشگی رفتم ...و منتظر رقیبم بودم بعد از گذشته ۷مین یه مرد نسبتا پیر به سمتم اومد ... تا باهام بازی کنه ... دو تا دور اول و من بردم و اخیری رو اون برد ولی چون ۲ به ۱ بود من برم ...
-خب خب چی داری بهم بدی
ب.ا: من هیچی ندارم ...
-هیچ چی یعنی حتی پولم نداری
ب.ا:نه پول ندارم ولی ... یه دختر دارم .. اون میتونه کار کنه و پولتون و بده
هلش دادم که روی زمین افتاد ... اسلحه ام و از پشتم درآوردم و روی پیشونی اش گذاشتم
-چرا باید پول دخترت و بگیرم ... معلومه که میخوای دخترت کار کنه پولش و بگیری... از آدمای شبیه تو بدم میاد
ب.ا: م.....
خواست حرفی بزنه که یه تیر توی پاش زدم....
-میخوای توضیح بدی .. نمیخواد میدونم باز میخوای دروغ سر هم کنی ... پس بجای پول .. دخترت و بده بهم
ب.ا: باشه ...باشه دخترم برای تو فقط با من کاری نداشته باش
-خوبه
به بادیگاردا علامت دادم که اومدن اون مرتیکه رو بردن و یکی از بادیگاردا پرونده ی دخترش و برام آورد ... وقتی به عکس نگاه کردم اینکه همون دختره توی کافه اس... توی پرونده نوشته بود ۱۴ سالشه یعنی هنوز کوچیکه.... مردک عوضی از یه بچه ی به این کوچیکی کار میکشه .. نوشته بود توی دو جا کار میکنه یکی بار و یکی کافه ... وقت به آدرس بار دقت کردم .... آدرس دقیقا ....
که....قهوه رو روی لباسش ریختم ... معلوم بود .. دستش سوخته ولی حرفی نزد و با بغض .. حرف میزد
ببخ...شید...می.. رم یه ..قهوه ی دیگه..بیارم
-نمیخواد ... میتونی بری
+: چ...شم
از کنار میز دور شد و رفت تا سفارش بقیه رو بگیره .. بغضش از اینجا هم معلوم بود .. حتما درد داره چون قهوه داغ بود ... ولی بازم از دیدم بغضش لبخندی روی لبام نخش بست ... از شکنجه دادن آدما خوشم میاد .. بعد از یکم فکرکردن از کافه بیرون زدم و برای چک کردن محموله ها به سمت کارگاه گرفتم ... بعد از چک کردن همه چی از کارگاه بیرون اومدم و بعد از خوردن نهار .. به سمت خونه برگشتم تا برای قمار امشب آماده بشم ... یک ساعت خوابیدم بعدم آماده شدم و تقریبا ۸:۱۷ شب رسیدم ... با وارد شدنم توی بار بوی الکل و شراب وارد ریه هام شد ... به سمت میز همیشگی رفتم ...و منتظر رقیبم بودم بعد از گذشته ۷مین یه مرد نسبتا پیر به سمتم اومد ... تا باهام بازی کنه ... دو تا دور اول و من بردم و اخیری رو اون برد ولی چون ۲ به ۱ بود من برم ...
-خب خب چی داری بهم بدی
ب.ا: من هیچی ندارم ...
-هیچ چی یعنی حتی پولم نداری
ب.ا:نه پول ندارم ولی ... یه دختر دارم .. اون میتونه کار کنه و پولتون و بده
هلش دادم که روی زمین افتاد ... اسلحه ام و از پشتم درآوردم و روی پیشونی اش گذاشتم
-چرا باید پول دخترت و بگیرم ... معلومه که میخوای دخترت کار کنه پولش و بگیری... از آدمای شبیه تو بدم میاد
ب.ا: م.....
خواست حرفی بزنه که یه تیر توی پاش زدم....
-میخوای توضیح بدی .. نمیخواد میدونم باز میخوای دروغ سر هم کنی ... پس بجای پول .. دخترت و بده بهم
ب.ا: باشه ...باشه دخترم برای تو فقط با من کاری نداشته باش
-خوبه
به بادیگاردا علامت دادم که اومدن اون مرتیکه رو بردن و یکی از بادیگاردا پرونده ی دخترش و برام آورد ... وقتی به عکس نگاه کردم اینکه همون دختره توی کافه اس... توی پرونده نوشته بود ۱۴ سالشه یعنی هنوز کوچیکه.... مردک عوضی از یه بچه ی به این کوچیکی کار میکشه .. نوشته بود توی دو جا کار میکنه یکی بار و یکی کافه ... وقت به آدرس بار دقت کردم .... آدرس دقیقا ....
- ۱۴.۸k
- ۳۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط